نمیدانم شما هم آن گردنبندهایی را دیدهاید که مهرهها و سنگهای زیبای قیمتی غیر همشکل و غیرهمرنگ آن را ساختهاند یا نه!
معمولاً ما به تسبیحها و گردنبندهایی عادت داریم که دانهها و سنگهایشان یکشکل و یکرنگ باشند و هر دانه و سنگ در آن کل یکپارچه حل شده باشد و استقلال و تمایزی نداشته باشد. نوعی یکسانی آرامبخش و البته زیبا!
ما بهرغم اینکه مجذوب زیبایی و آرامش آن کل یکپارچهٔ تشکیلشده از دانهها و سنگهای همشکل و همرنگ بودیم، استقلال و تفاوت دانهها و سنگها را برگزیدیم تا از دل تنوع و گوناگونی دانهها و سنگهای این گردنبند به زیبایی تازهای برسیم.
اگر بخواهم باشگاههای کتابخوانی را به چیزی تشبیه کنم، همان گردنبند تشکیلشده از سنگهای غیرهمرنگ و غیر همشکل را انتخاب میکنم.
مفهوم باشگاه کتابخوانی همان نخی است که مهرهها و سنگها را کنار هم قرار داده است. هر مهره و سنگ ضمن اینکه به کلیتی مفهومی به نام باشگاه کتابخوانی وابسته است، مستقل و متفاوت است و در همین تفاوتها و استقلال است که تجربههای تازهای از ترویج کتابخوانی رخ میدهد.
باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان قبل از هر چیز تمرینی است برای کار جمعی، کار جمعی که محورش کتاب است. هر باشگاه کتابخوانی از دستکم ۱۲ کودک یا نوجوان تشکیلشده است که با حمایت یک هماهنگ کننده بزرگسال فعالیت میکند. اعضا در باشگاههای کتابخوانی تمرین میکنند تا کتابهایشان را مبادله کنند و آنها با خریدن یک کتاب از کتابفروشی، دستکم ۱۲ کتاب میتوانند بخوانند. تأکید شده است که حتماً از کتابفروشی کتاب بخرند و بعضی از بچهها گفتهاند که برای اولین بار رفتهاند کتابفروشی و کتاب غیردرسی خریدهاند. آنها درباره کتابها باهم گفتوگو کردهاند. پس از گفتوگو کتابها را داوری کردهاند. در طول گفتوگو و داوری هم شنیدن را تمرین کردهاند و هم استدلال کردن را. بعد برای نویسندگان کتابها نامه نوشتهاند و درباره کتابهایی که دوست داشتهاند، فیلمهای یکدقیقهای ساختهاند.
تعداد زیادی فیلم و نامه از شهرهای مختلف رسیده بود و وقتی گروه داوری این نامهها را میخواندند و این فیلم را میدیدند، ذوقزده بودند.
اولین سالی که خواستیم جام باشگاههای کتابخوانی راه بیندازیم، تقریباً هیچکس باورش نمیشد آن ایده عملی شود. میدانستیم اگر از همان اول بگوییم قصدمان این است که رفتهرفته در همه شهرها و حتی روستاهای ایران باشگاههای کتابخوانی پا بگیرد، باور نخواهند کرد.
فکر میکردیم همکاران دولتیمان خواهند گفت، چنین بودجه و امکانی نداریم و دوستان اهل کتابمان خواهند گفت باز هم برنامهای بدون تأثیر و پول حرام کن.
برای اینکه متهم به کار هیئتی نشویم، بگویم که دستکم من از اول میدانستم که به کجا میخواهیم برسیم، اما راهش این نبود که از همان اول مقصد را اعلام کنیم.
در کار جمعی اگرچه داشتن چشمانداز و برنامه الزامی است، اما انعطاف و پیشبینی لازم برای تغییر و تحول نیز لازم است و تمکین به عقل جمعی و ظرفیت بهره گرفتن از تجربه همگانی. ما در این راه تنها نبودیم و نباید تنها تصمیم میگرفتیم.
درست است که اولازهمه ما به راه زدیم، اما در هر منزلی همراهانی یافتیم که هم در تصمیمگیری مشارکت داشتند و هم خود بخشی از ماجرا بودند.
یادتان نرفته است که نمیخواستیم نخ آن گردنبند یا تسبیحی باشیم که دانهها و مهرههایش همشکل و همرنگاند. ما نخ آن گردنبندی بودیم که از مهرهها و سنگهایی غیر همرنگ و غیر همشکل و متفاوت و مستقل تشکیلشده بود.
با چنین ایدهای به راه زدیم و باور کردیم که خود راه بگویدت که چون باید رفت.
قبل از اینکه باشگاهها تشکیل شود، گروهی از ترویج گران کتابخوانی نویسندگان کودک و نوجوان را دعوت به همکاری کردیم. با اینکه رویمان نمیشد برایشان کارگاه آموزشی برگزار کردیم و آنها به شهرها رفتند و کارگاههای آموزشی تشکیل دادند با حضور دستکم ۲۰ معلم و کتابدار و مروج کتابخوانی و همینها هستههای اولیه تشکیل باشگاهها را تشکیل دادند.
عددها و آمارها خیلی قابلاعتماد نیستند، اما فکر میکردیم در خوشبینانهترین حالت ۵۰۰ باشگاه کتابخوانی تشکیل خواهد شد. من و دوستانم نگران بودیم، تعداد باشگاهها آنقدر کم باشد که به زحمتش نیرزد. خودمان را دلداری میدادیم که این دستکم ۲۰ نفرهایی که در هر شهر در کارگاهها شرکت میکنند، حتی اگر باشگاه تشکیل ندهند، معلمان و کتابداران و مربیان بهتری خواهند بود و به کتابخوانی کمک خواهند کرد و زحمتمان جای دوری نخواهد رفت.
کارگاهها برگزار شده بود و امیدواریمان زیادتر شده بود، اما کماکان نگرانی با ما بود.
آن روزی را فراموش نمیکنم که ثبت باشگاهها شروع شده بود و ما چشم به راه ثبت اولین باشگاه بودیم. باشگاه اول ثبت شد و تلفن پشت تلفن که با آزمونوخطا میخواستند باشگاه ثبت کنند و به مشکل برمیخوردند. خیلی زود از مرز ۵۰۰ باشگاه گذشت و امروز تعداد باشگاهها به بیش از ۵۰۰۰ باشگاه رسیده است.
سال دوم به ۱۰۰ شهر امکان داده شده بود که در صورت فراهم کردن امکانات در جام باشگاهها شرکت کنند. ۱۵ شهر نتوانستند امکانات اولیه را که نیازمند همکاری دستگاههای مختلف شهر بود، فراهم کنند.
ما خود را برای برگزاری کارگاه در ۱۰۰ شهر آماده کرده بودیم و ۱۵ جای خالی داشتیم. آیا در روستاها امکان برگزاری کارگاه وجود داشت؟
تردید داشتیم، اما دل به دریا زدیم و به ۳۰ روستای دوستدار کتاب اعلام کردیم در صورت فراهم کردن امکانات میتوانند در جام باشگاههای کتابخوانی شرکت کنند و روستاهایی اعلام آمادگی کردند و کارگاهها برگزار شد.
تسهیلگرانی که برای برگزاری این کارگاهها به روستاها رفتهاند برخی خاطرات شیرینشان را نوشتهاند. خوانندگان را به آن گزارشها ارجاع میدهم و گزارشم را از چندماه بعدتر یعنی از جلسات داوری پی میگیرم.
در اولین جلسه داوری، داوران به اتفاق تصمیم گرفتند که باشگاههای کتابخوانی روستایی را جدا داوری کنند. میدانید چرا؟ برای این که بر اساس کلیشه رایج فکر میکردیم، کار باشگاههای روستایی ضعیفتر است و اگر تبعیض مثبت روا نشود، برگزیدگان همه شهری خواهند بود.
اما روز آخر داوری کار برعکس شد. نه تنها باشگاه برگزیده روستایی بود که دیدیم تعداد باشگاههای روستایی دارد از شهریها بیشتر میشود.
حالا امسال این اتفاق قرار است در بیش از ۹۰۰ شهر و روستای ایران تکرار شود، کاری بزرگ که سه سال پیش رؤیایی بیش نبود.